عاطفه و مسعود دو کبوتر عاشق
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم که نبودی
برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم...
با دستهایی که دزدکی روی دستم می کشی
و چشمهایی که بسته ای
...
هوس تو را میکنم
مثل تلخی ته فنجان قهوه
شادی بر گرداندن فنجان
و شنیدن طالعم از زبان تو...
خداحافظ...
تـَقـآضـآ میکـُنے شـآیـَد، بـه دُنیـآے تـُو بـَرگـردَم
تـَمآمِ اِلتـِمـآسِ مـَن، فـَقـَط مـآندَن کـِنـآرَت بـود
تـُو مے رَفتے اَمّا مـَن، بـَرآیـَت گـِریـِه می کردَم
هَنـُوز آشـُفتـِه مے سآزَد، خیـآلـَتــ شِعــرهـآیـَم رآ
تـَمـآمِ بـودَنِ خـُود رآ، بـَرآیـَت هِدیـه آوَردَم
پـَشیمـآنـَم چـِرآ رَفتـَم، بـه مِهمـآنـےِ چـِشـمـآنـَتـــ
خـُدآحـآفِـظ، خـُدآحـآفِـظ، کـِه دیگــَر بـَرنـِمیگــَردَم
کد قالب جدید قالب های پیچک |