پيام
+
*
سر از قطار زيستن بيرون کردم، چشم بستم-بازکردم، کودک شده بودم، انگار همه ي رخدادها رخ نداده بود...
*

باران*
92/10/9
افرااااا
تو رفتي بعدتو حالم يه حالي مثل مردن بود،توهم تنها شدي امّا،کجا حالت مث من بود...
افرااااا
ميدانم ميدانم ميدانم، با اين همه اي کاش، اي کاش آب مي بودم، گر توانستمي آن باشم که دلخواه من است، به بي خبري قطره اي بودم پاک...
افرااااا
فرياد مرا چگونه ريزد،در قالب تنگ شش هجايي، تا در نگري جدايم از خويش،جان رقص کنان از اين جدايي، سيمرغ خيال مي کشد بال،مجذوب حلاوت رهايي
افرااااا
دلخوشم با غزلي تکه ناني آبي، دلخوشم با نفسي حبه قندي چايي، صحبت اهل دلي فارغ از همهمه دنيايي، دلخوشيها کم نيست ديده ها کم بيناست...
افرااااا
@};-
افرااااا
مرسي
باران*
واقعي بود کاش.............