عاطفه و مسعود دو کبوتر عاشق
یکی از فانتزیام اینه که
یکی از فانتزی هام اینه که بروسلی الان زنده بود میرفتم میزدم تو گوشش !
یکی از فانتزیام اینه که صدای کلاغ دربیارم :|
یکی از فانتزیامم اینه بفهمم چجوری این بادوما لا به لای تخمه ژاپنی استتار میکنن عوضیا
یکی از فانتزیام اینه که یه قنادی بزنم توش قند بفروشم !
یکی از فانتزیام اینه که یکی از شلوارهای قدیمیمو برای شستن ببرم توی حموم بعد همینجور که دارم جیباشو چک میکنم که چیزی توش نباشه بصورت ناباورانه ای از قسمت فوقانی جیب پشت شلوار یه مغز پسته از قدیم ( دوره کیلویی 10000 تومان ) بیافته و غلتان غلتان روی زمین و در حال حرکت بگیرم و بردارمش و قبل اینکه کسی بخواد منو بعنوان محتکر لو بده مثل یه حبه بندازمش بالا و همینجور مِلَچ مُلوچ کنان در افق محو بشم
امریکایی ها توفکر اینن که برن مریخ،
یکی از فانتزیام اینه که اون دسته ای که تیریپ خفن روشنفکری برمیدارن و میگن باید به هر عقیده ای احترام گذاشت رو بندازم وسط یه قبیله تو اعماق جنگل آمازون که اعتقاد دارن غریبه هارو باید خورد !
یکی از فانتزیام اینه که بعد ها پسرم بهم بگه بابا 50 هزار تومان بهم پول میدی ! :|
یکی از فانتزی هام اینه که
یکی از فانتزیام اینه که یه شب خونه نرم !
یکی از فانتزیام اینه شب عروسیم توی مراسم عروسی یه دفعه پاشم میکروفن رو از خواننده بگیرم شروع کنم به خوندن !
یه سیمکارت بخرم واسه اولین بار اس ام اس بدم به برنامه ی 90 بعدش برنده شم ! :|
هر چقدرم بهم زنگیدن جواب ندم و کسی متوجه نشه که من کی بودم . . .
بعدش آروم آروم برم تو افق محو شم
ببینم اخلاق ورزشکاری داره یا نه !
مطمئنم بعدش تو افق محوم میکرد :|
بعد که همه مسخره ام کردن و بهم خندیدن ، یهو ناراحت بشم ، پرواز کنم برم
یه عطاری بزنم توش عطر بفروشم !
یه قهوه خونه بزنم توش قهوه بفروشم !
والا با این تحریماشون
ما ایرانیا نهایت فکرمون اینه که تو فانتزیامون بریم تو افق محو بشیم
به سلامتی ما ایرانیا !
تا نسلشون برای همیشه محو بشه . ببینم همچنان نظرشون همونه !:|
منم بگم چی 40 هزار تومان ؟
30 هزار تومان می خوای چی کارش کنی عاخه ؟
بچه های مردم روزی 20 هزار تومان می گیرن با همون 10 هزار تومن کنار میان ، اونوقت تو 5 هزار تومان از من می خوای ؟
بابای من 4 هزار تومان به من نمی داد که من بخوام 3 هزار تومان به تو بدم !
بیا حالا این دو هزار تومان تومن رو بگیر !
بعد پسرم نگاه کنه ببینه بهش هزاری دادم !
بره همون افق خونه مجردی رفیقاش ! والا
یه دفعه یه فانتزی بنویسم بعد یکی از کارگردان های هالیود ( بر حسب اتفاق پارسی هم بدونه ) بیاد و بگه من از این فانتزی شما خیلی خوشم اومده میخوام اونو یه فیلم کنم و این داستان شما رو 2 میلیون دلار خریدارم !
منم با غرور کامل قبول کنم و اونم 2 میلیون دلار رو بده به من و فیلمش فروش بالای کنه بعدش همه ی کارگردان های دیگه هم برای داستان فیلم هاشون بیان سراغ من ولی دیگه حیف دیرر شده چون من با اون دو میلیون دلار یه پراید ، 30 کیلو پسته ، یه گوشی از اونایی که راحت از جیب در میاد و یه بلیط به افق خریدم و رفتم تو ویلای افقم زندگی میکنم و جواب هیچ کسم نمیدم ، حتی شما دوست عزیز
بعد فرداش بابام پرسید کجا بودی ؟
بگم پیش یکی از دوستام !
مامانم به 10 تا از دوستام زنگ بزنه و 8 تاشون بگن این جا بوده !
دوتاشونم بگن هنوز اینجاس ! :|
بابام = :|
بعد بگم اونجارو نیگا بابا !
تا حواسش پرت شدن برم تو افق محو شم
عروس و نیگاه کن چشای آبی شو ، اون مال من شد به پسر عالی شد
بعد عروس از خجالت بره تو افق محو شه ، منم برم هر چی بگردم پیداش نکنم :(
بعد از خدا تشکر کنم که دوباره بهم یه فرصت دیگه داد تا به زندگی برگردم و اسیر اشتباه نشدم
کد قالب جدید قالب های پیچک |