عاطفه و مسعود دو کبوتر عاشق
یـــه روز بهـ ـمـ ـ گفت: "می خوام باهات دوسـ ـ ت باشم؛ آخه می دونی؟ من خیلی تنهام" بهش لبخند زدم و گفتم: " آره میدونم فکر خوبیه. منم خیلی تنهام" یه روز دیگه بهم گفت: "میخوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام" بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فکر خوبیه من هم اینجا خیلی تنهام" یه روز دیگه بهم گفت: "میخوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبراه شد تو هم بیا. آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام." بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فکر خوبیــ ـه. من هم خیلی تنهام" یه روز تو نامهـــ اش نوشت: "من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام" بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فکر خوبیه من هم خیلی تنهام" یه روز دیگه تو نامهــ اش نوشت: "من قراره اینجا با دوستم تا ابد زندگی کنم. آخه میدونی؟من اینجا خیلی تنهام" بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام" حالا دیگـه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر از همه خوشحالم میکنه اینه که نمیدونه مـ♥ ـ ـ ـن هنـ ـ ـ ـ ـوز خیلی تنهـ ـ ـ ـ ـام...!
کد قالب جدید قالب های پیچک |