سفارش تبلیغ
صبا ویژن













عاطفه و مسعود دو کبوتر عاشق

یـــه روز بهـ ـمـ ـ گفت:


"می خوام باهات دوسـ ـ ت باشم؛ آخه می دونی؟ من خیلی تنهام"


بهش لبخند زدم و گفتم:


" آره میدونم فکر خوبیه. منم خیلی تنهام"


یه روز دیگه بهم گفت:


"میخوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام"


بهش لبخند زدم و گفتم:


"آره میدونم. فکر خوبیه من هم اینجا خیلی تنهام"


یه روز دیگه بهم گفت:


"میخوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه.


بعد که همه چیز روبراه شد تو هم بیا.


آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام."


بهش لبخند زدم و گفتم:


"آره میدونم. فکر خوبیــ ـه. من هم خیلی تنهام"


یه روز تو نامهـــ اش نوشت:


"من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام"


بهش لبخند زدم و گفتم:


"آره میدونم. فکر خوبیه من هم خیلی تنهام"


یه روز دیگه تو نامهــ اش نوشت:


"من قراره اینجا با دوستم تا ابد زندگی کنم.


آخه میدونی؟من اینجا خیلی تنهام"


بهش لبخند زدم و گفتم:


"آره میدونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام"


حالا دیگـه اون تنها نیست و


من از این بابت خیلی خوشحالم و


چیزی که بیشتر از همه خوشحالم میکنه اینه که نمیدونه


مـ ـ ـ ـن هنـ ـ ـ ـ ـوز خیلی تنهـ ـ ـ ـ ـام...!



نوشته شده در یکشنبه 92/8/19ساعت 9:21 صبح توسط همخونه نظرات ( ) |



کد قالب جدید قالب های پیچک