عاطفه و مسعود دو کبوتر عاشق
سرزمین عشق... در سرزمین عشق...میبارد زندگی...میبارد عاشقی...مهر جنون! عشق در آنجا مقامی دارد... مثل تک بیت نگارستان شهر... مثل دیباچه عرفان و ادب... مثل دلهایی پر از تاب و تب........ صبحدم در کوچه باغ خاطره... هرکسی یاد کسی را دلخوش است......... بوی نان تازه از دم میکشد...کوچه از عطر سلام گل پر است... بوی نرگس در درون سر سرا پیچیده است... هر کسی یاد کسی را دلخوش است.... زندگی ای جاری...دلهایی خرم...مردمانی عاشق... در درون مردم پاک و زلالش چیزی بجز دریا نیست... آری آنجا عشق هم باریده است... مردمانش در تکاپوی جنون ..در حسرت شراب ناب...ساقی و میخانه و یک لعل مانند انار....... سوخت و سوزش هم جداست......بهای عشق پاکشان چیزی بجز جانها نیست..... تنها بگویم اینجا.....هرکسی یاد کسی را دلخوش است... دلمان تنها به یاد یار خوش است..! دوست داشتم...... دوست داشتم از نگاهم تو بخوانی سرنوشتم چون تو خود هستی تمام آبروی هر سرشگم دوست داشتم قلب من تازه میشد با نگاهت نخلهای کاشته باغچه تشنه هر ردپایت سکوت نگاه کاش که میشد دوباره تو رو تو خواب ببینم از برق چشمای تو ستاره ای بچینم از سکوت نگاهت روزهای ابری پیداست اشک دل خسته ام برای تو هویداست کاش که میشد دوباره دست تو رو بگیرم واسه نگاه زیبات قدم قدم بمیرم کاش که میشد دوباره من غم و گم میکردم کاش که میشد دوباره برای تو می مردم
کد قالب جدید قالب های پیچک |