عاطفه و مسعود دو کبوتر عاشق
خیلی سخت است این لحظه ها ، همین لحظه ای که تو نیستی و من به تو نیاز دارم! کاشکی میرفتیم عزیزم منو تو یه گوشه باهم تو یه کیف بروی دوشت من یه کوله روی پشتم برای یه هفته یکم با تو زندگی میکردم باتو زندگی عزیزم بریزم همه زندگیمو توی کوله عشقمو باتو توی این هوا که هوای تو کرده دلم بیتو تنگه قشنگه برام که نگاه تو نگاهم با نگاه تو باشه و دست تو باشه کنارمو بردارمو همه دارو ندارو دوست دارمو که میدونی اینو آره خوب بلدم آره خوب بلدم که قدم بزنم بزنم با تو اون همه حرفایی که ببرن تو رو تا نوک دریایی که جایی که واسه رفتنت تنگ تنم واسه رفتنت تنگ تنت بامنه حالا ساعت عشق عاشق شدنت با منه که داره دل من با دلت میزنه به سرم که تو رو ببرم
خیلی سخت است تو باشی ، عشق من باشی ، من در انتظار تو باشم ، اما نتوانیم
همدیگر را ببینیم!
خیلی سخت است ، این دل گرفته باشد ، پر از درد دل و حرفهای ناگفته باشد اما
همدلی نباشد که بشنود درد های این دل را ....
خیلی سخت است چشمهایت پر از اشک باشد ، گونه هایت خیس باشد اما همنفسی
نباشد که اشکهایت را پاک کند ....
خیلی تلخ است لحظه فراموش شدنت از خاطر او که دوستش داری !
خیلی تلخ است کسی را دوست داشته باشی اما ندانی که او تو را دوست دارد یا نه!
خیلی تلخ است لحظه پژمرده شدن گل ، لحظه اسیر شدن پرنده ای تنها در قفس!
خیلی سخت است لحظه های عاشقی ، دور از یار ، بدون دلدار، بی قرار و چشم انتظار!
خیلی سخت است در این کویر تشنه به انتظار آمدن خزان نشستن ، در زیر برگهای
خشک به انتظار سرما نشستن!
خیلی تلخ است یک روز را با دلی گرفته به سر کنی ، انتظار شب را بکشی ، غروب را
بینی و دلگرفته تر شوی ، انتظار طلوع را بکشی ، شب را بی ستاره ببینی و
شکسته تر شوی!
خیلی سخت است این وابستگی ، تحمل لحظه های بی کسی ، دور از عشق ،
این قصه را دیگر نمیتوان از سر نوشت !
کد قالب جدید قالب های پیچک |